جدول جو
جدول جو

معنی بی خانمان - جستجوی لغت در جدول جو

بی خانمان
آنکه خانه و زندگانی و زن و فرزند ندارد، آواره، در به در
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
فرهنگ فارسی عمید
بی خانمان
آواره از زندگی
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
فرهنگ لغت هوشیار
بی خانمان
آسمان جل، آواره، بی سامان، خاکسترنشین، خانه به دوش، دربدر
متضاد: سروساماندار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خانمان
بلا مأوًى
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به عربی
بی خانمان
Displaced, Homeless
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی خانمان
déplacé, sans-abri
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی خانمان
desplazado, sin hogar
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی خانمان
перемещенный , бездомный
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به روسی
بی خانمان
vertrieben, obdachlos
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی خانمان
переміщений , бездомний
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی خانمان
przesiedlony, bezdomny
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی خانمان
被迫迁移的 , 无家可归的
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به چینی
بی خانمان
deslocado, sem-teto
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی خانمان
sfollato, senza tetto
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی خانمان
ที่ถูกบังคับย้าย , คนไร้บ้าน
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی خانمان
terpenggal, tunawisma
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی خانمان
بے گھر , بے گھر
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به اردو
بی خانمان
বাস্তুচ্যুত , গৃহহীন
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی خانمان
aliondolewa, msio na makazi
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی خانمان
yerinden edilmiş, evsiz
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی خانمان
이주한 , 홈리스
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به کره ای
بی خانمان
verdreven, dakloos
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به هلندی
بی خانمان
מנותק , חסר בית
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به عبری
بی خانمان
विस्थापित , बेघर
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به هندی
بی خانمان
追い出された , ホームレス
تصویری از بی خانمان
تصویر بی خانمان
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
بی نظم و ترتیب، بی برگ، بی توشه، بینوا، بی خانمان، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ایمان
تصویر بی ایمان
بی دین، بی اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: بی + سامان، بی ترتیب، (ناظم الاطباء)، بی نظم:
گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین
کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود،
حافظ،
- کار بی سامان، کار بی نظم و انضباط و خراب، کار نابسامان:
ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان
گرم بود گله ای رازدار خود باشم،
حافظ،
، فسق و فجور و سلوک برخلاف شرع، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
بی ترتیب، بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ایمان
تصویر بی ایمان
بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
((رَ))
بی نظم و ترتیب، فقیر، درویش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
نامنظم
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ترتیب، آشفته، پریشان، بی نظم، نامرتب، نامنظم
متضاد: مرتب، منظم، بی برگ، بی توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی نوا، مسکین
متضاد: دارا، غنی، آواره، بی خانمان، بی ماوا، خانه به دوش، بی سرپناه
متضاد: بسامان، بی رونق
متضاد: پررونق، بی سرانجام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آوارگی، بی سروسامانی، خانه بدوشی، دربدری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اعتقاد، نامومن، نامعتقد، بی آیین، بی دیانت، بی دین
متضاد: دین باور
فرهنگ واژه مترادف متضاد