مرکّب از: بی + سامان، بی ترتیب، (ناظم الاطباء)، بی نظم: گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود، حافظ، - کار بی سامان، کار بی نظم و انضباط و خراب، کار نابسامان: ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم بود گله ای رازدار خود باشم، حافظ، ، فسق و فجور و سلوک برخلاف شرع، (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + سامان، بی ترتیب، (ناظم الاطباء)، بی نظم: گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود، حافظ، - کار بی سامان، کار بی نظم و انضباط و خراب، کار نابسامان: ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم بود گله ای رازدار خود باشم، حافظ، ، فسق و فجور و سلوک برخلاف شرع، (ناظم الاطباء)
بی ترتیب، آشفته، پریشان، بی نظم، نامرتب، نامنظم متضاد: مرتب، منظم، بی برگ، بی توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی نوا، مسکین متضاد: دارا، غنی، آواره، بی خانمان، بی ماوا، خانه به دوش، بی سرپناه متضاد: بسامان، بی رونق متضاد: پررونق، بی سرانجام
بی ترتیب، آشفته، پریشان، بی نظم، نامرتب، نامنظم متضاد: مرتب، منظم، بی برگ، بی توشه، فقیر، درمانده، مستمند، بی نوا، مسکین متضاد: دارا، غنی، آواره، بی خانمان، بی ماوا، خانه به دوش، بی سرپناه متضاد: بسامان، بی رونق متضاد: پررونق، بی سرانجام